کاروان دل |
ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش
لحظه ها بي قرار و دلواپس غصه هايش بدون حد مي شد مرد او از سفر نيامده بود شب هم از نيمه داشت رد مي شد
آسمان تار و تيره و خونبار آه آن شب نبود معمولی نیمه ی شب پرید زن از خواب آمده بود از سفر خولي
گفت خولي بگو چه آوردي که چنين غرق تاب و تب شده ام چيست سوغات تو که اينگونه دل پريشان و جان به لب شده ام
گفت هر چند تحفه ی خولي زر و سيم و طلا و درهم نيست ولي اين بار گنجي آوردم که نظيرش به هر دو عالم نيست ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۸/۲۴ ] [ 1:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در خون تپيده آسمان در بين گودال جان تمام کاروان در بين گودال
مي دوخت سمت خيمه ها چشمان خود را با پلک هايي نيمه جان در بين گودال
دار و ندار خواهري از دست مي رفت در ازدحامي بي امان در بين گودال
گرم طواف قبله ی آمال زينب سر نيزه و سنگ و سنان در بين گودال
در موج خون گم کرده تنها هستياش را يک بانوي قامت کمان در بين گودال
سر مي زد از سمت غروبي خون گرفته خورشيد زينب ناگهان در بين گودال ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۸/۲۳ ] [ 8:22 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست در حسینیه ي دل ، هیئت عشق تو به پاست
مَحرَم روضه ي تو مُحرِم بیت الله است تا ابد پرچم سرخ حرمت قبله نماست
در شکوه و شرف و مرتبه و منزلتت جز خدایی به خدا هر چه بگوئیم رواست
همه ي هستی خود را به میان آوردی بی سبب نیست بهای تو و خون تو خداست
«کشتگان غم تو زنده ي جاویدانند» بی گمان فانی عشق تو شدن عین بقاست
دل بریدن، پر ِ پرواز حسینیّون است هر که از خود گذرد در سفر کرب و بلاست [ ۱۳۹۲/۰۸/۱۴ ] [ 8:55 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
به درياي غمت پيوسته ام من به بال پرچمت دل بسته ام من اسير چشم هايت کن دلم را که از دنياي بي تو خسته ام من
نواي کاروانت را شنيدم دوباره سوي تو با سر دويدم تمام عمر جا ماندم ولي کاش به تو امسال ديگر مي رسيدم
کبوتر مي شوم تا آستانت پرستويم به شوق آسمانت سفر کردم من از دلبستگي ها که باشم خاک راه کاروانت [ ۱۳۹۲/۰۸/۱۳ ] [ 8:14 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّا لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ مُسْتَنّا بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ خدايا مرا در اين ماه دلبسته اوليا، و دشمن دشمنانت قرار ده، و آراسته به راه و روش خاتم پيامبرانت گردان، اى نگهدارنده دلهاى پيامبران.
ديدم همه جا شکوه آياتت را الطاف تو را، جود و کراماتت را یا رب به علی بن حسینت سوگند بر من بگشا باب مناجاتت را [ ۱۳۹۲/۰۵/۱۲ ] [ 1:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِي فِيهِ عَلَى كَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَسَاكِينِ خدايا مرا در اين ماه از آلودگي ها و ناپاكي ها پاك كن، و بر شدني هاى مورد تقديرت شكيبايم گردان، و به پرهيزگارى و هم نشينى با نيكان توفيقم ده، به يارى ات اى نور چشم درماندگان
از هر چه که هست جز خودت دورم کن لبريز حضور، غرق در نورم کن اين قافله ي عمر که از دستم رفت با قافله ي حسين محشورم کن [ ۱۳۹۲/۰۴/۳۱ ] [ 4:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
![]() تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند ما را اسير خال روي لب نوشته اند
در اعتکاف گيسوي تو سالهاي سال مشغول ذکر و سجده و يا رب نوشته اند
در مسجد الحرام خم ابروان تو مثل فرشتگان مقرب نوشته اند
در محضر نگاه الهی تو مرا در خیل نوکران مهذَب نوشته اند
شبهاي جمعه که دل من مست کربلاست از اشتياق وصل لبالب نوشته اند
با يک نگاه مادرت اينجا رسيده ايم با اين دلي که فاطمه مذهب نوشته اند
از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است ما را فداي دلبر زينب نوشته اند
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۳/۱۸ ] [ 7:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نگاه دشت خیره سوی نیزه چه غوغایی شده پهلوی نیزه فدای چشم های بیقرارت نگاهی کن به من از روی نیزه نگاهت دارد اعجاز مسیحا قیامت می کند صحرا به صحرا بخوان قرآن به روی نیزه و بعد ببین تازه مسلمان های خود را نه فریاد و نه شیون حرف می زد شبیه روز ، روشن حرف می زد چه از خورشید می فهمد مگر شام؟ نگاهت با دل من حرف می زد [ ۱۳۹۱/۱۰/۰۵ ] [ 8:58 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آموخت زینب به لب های تو می زد چوب ، بوسه به پیش چشم تو می سوخت زینب فدای ذکر یارب یا رب تو چه اشکی دارد امشب زینب تو به لب آورده جان کاروان را به هر چوبی که می زد بر لب تو تمام روضه آن شب بر ملا بود گمانم کربلا در کربلا بود بمیرم بوسه های خیزرانی فقط یک روضه ي طشت طلا بود
***
بخوانيد:
[ ۱۳۹۱/۰۹/۲۶ ] [ 7:26 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
تو که آرامبخش این قلوبی خبر از حال من داری به خوبی جواب اشک های زینب تو شده در شام رقص و پایکوبی شده زخم دل من سخت کاری که از دستم نیامد هیچ کاری به پیش چشم من در بارش سنگ چه تکریمی شد از لب های قاری چرا از ظلم بی اندازه ي شهر نمی پاشد ز هم شیرازه ي شهر دل هفت آسمان را غرق خون کرد سر خورشید بر دروازه ي شهر
***
بخوانيد: + يک کاروان سپيده رسيده به شهر شام + خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن
[ ۱۳۹۱/۰۹/۲۳ ] [ 8:28 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
غم و درد و بلا کوچه به کوچه تب و اشک و عزا کوچه به کوچه میان کوفه گرداندند سر را به روی نیزه ها کوچه به کوچه خروش ناله در عرش است برپا قیامت می شود از اشک زهرا سری را خولی آورده به کوفه تنی مانده رها بر خاک صحرا دلش بی تاب از آهی پر شرر سوخت شبیه چشم هایی شعله ور سوخت به پای حنجری آتش گرفته تنورخولی آن شب تا سحر سوخت [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۸ ] [ 8:35 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
مصیبت، طاقتش را سر می آورد که با خود یک دل پرپر می آورد از آن تن های غرق خون! بمیرم هزاران تیر باید در می آورد تنت خورشیدِ دشت کربلا بود نه غسل و نه کفن در خون رها بود بگو ای زینت دوش پیمبر کجا شایسته ي تو بوریا بود؟ چه باید کرد با این خون جاری تن خورشید و صدها زخم کاری به روی خاک گفتم صورتت را ... الهی من بمیرم سر نداری [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۶ ] [ 18:18 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
ندارد وسعت داغم مساحت ندیدم بعدِ تو یک روز راحت مرا از کربلا بردند اما دلم جا ماند بین قتلگاهت ندارد شام غم هایم سپیده من و یک کاروان قد خمیده رسیده وقت آغاز جدایی خداحافظ تن در خون تپیده خزان شد پیش چشمم باغی از یاس منم تنها در این هنگام حساس مهیای سفر هستم ولی آه ندارم محرمی برخیز عباس [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۵ ] [ 18:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دلِ عالم گرفت از هُرم آهت فدای کودکان بی پناهت الهی قلب من آتش بگیرد شب آخر شبیه خیمه گاهت تمام خیمه ها می سوخت یا رب امان از بی پناهی در دل شب تمام دشت پر بود از سیاهی چه آمد تا سحر بر روز زینب تو که رفتی کشید آتش زبانه حرامی حمله ور شد وحشیانه امان از بی حیائی های دشمن امان از طعنه های تازیانه
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۴ ] [ 18:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نه تنها زخم ها بی التیام است حدیث غربت او نا تمام است میان قتلگاه افتاده اما نگاه آخرش سوی خیام است دل من داغدار رفتن تو به روی خاک این صحرا تن تو تمام گرگ ها در قتلگاه و ... چه دعوایی سر پیراهن تو ... اسير غربتي جانكاه، زینب دلش بی تاب شد ناگاه، زینب صدایی می رسد از بین گودال إلَیَّ ، یا اُخَیَّ ، آه زینب
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۳ ] [ 18:10 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نمی شد آن همه اندوه تسکین مگر با «یا غیاث المستغیثین» ربوده صبر او را اشتیاقِ ملاقات خدا با روی خونین به موج خون رها در قتلگاهی به سوی آسمان داری نگاهی نمی افتد ز لب هایت نوایِ «الهی یا الهی یا الهی» قنوتت: روی دستت اصغرت را ... رکوعت: خم شدی تا اکبرت را ... نهادی صورتت را بر روی خاک بمیرم سجده های آخرت را ... [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۳ ] [ 18:5 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
رها از ما و من بودیم یک عمر غریب یک وطن بودیم یک عمر نزن حرف جدایی با من آخر که یک جان و دو تن بودیم یک عمر بمیرم کوهی از دردی برادر چه بر روز من آوردی برادر مزن آتش به جانم بیش از این نگو که بر نمی گردی برادر فدای اشک هایت خواهر تو مرا کشته نگاه آخر تو کمی آهسته تر تا جای مادر بگیرم بوسه ای از حنجر تو [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۳ ] [ 18:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
من و شور و نوا شبهای جمعه و قلبی مبتلا شبهای جمعه قيامت مي شود در صحن قلبم به یاد کربلا شبهای جمعه نگاهي كن به چشم بيقرارم كه باراني تر از ابر بهارم فقط یک آرزو مانده به سينه هوای دیدن ششگوشه دارم نگاهی کن به اشک و آه جاری ندارم توشه ای غیر از نداری مرام توست لطف و دستگیری مگر ما را تو تنها می گذاری؟
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۱ ] [ 18:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با اشک دو عین يا قديم الاحسان با اين همه دِيْن يا قديم الاحسان ما آمده ايم تا ببخشي ما را امشب به حسين يا قديم الاحسان
*
اين دل شده هيأت اباعبدالله سينه زن غربت اباعبدالله يارب مچشان حرارت آتش را بر زائر تربت اباعبدالله
*
با دست تهي و کوله باري از آه اين بار هم آمده گدايت از راه از کار دلم گره گشايي فرما با دست سه سالهٔ اباعبدالله
*
من آمده ام توشه اي از آهم ده سوز نفس و اشک سحرگاهم ده هرچند تمام کرده اي نعمت را يک بار دگر به کربلا راهم ده
***
آیت الله شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکیرحمه الله از علمای ربّانی و صاحب کراماتي بود که ارادت ويژه اي به خاندان رسالت و حضرت سيدالشهدا عليه السلام داشت. این عارف وارسته هر سال دهه محرم در منزل خود مجلس روضه برپا می داشت و بسیار گریه می کرد و یاد مصائب امام حسین عليه السلام برایش جگرسوز بود. نقل کرده اند وقتی ايشان از دنیا رفت، یکی از بزرگان او را در عالم خواب دید و احوالش را جويا شد. پاسخ داد: وقتی مرا در قبر نهادند دو فرشته نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند. از توحید و نبوت سوال کردند، جواب دادم تا این که از امامان پرسیدند: نام امیر مومنان عليه السلام را به زبان آوردم که امام اول من است، سپس از امام حسن عليه السلام نام بردم؛ ولی وقتی که نام امام حسین عليه السلام را به عنوان امام سومم به زبان آوردم بی اختیار گریه کردم، آن دو فرشته نیز منقلب شده و گريستند. سپس به یکدیگر گفتند: آزادش کنیم کار این آقا با امام حسین عليه السلام است دیگر نیازی به سوال نیست. مرا آزاد نمودند و رفتند و اینک می بینی که شاد و خرسندم و در جایگاه خوبی هستم. کرامات امام حسین عليه السلام ، ص 178 [ ۱۳۹۱/۰۵/۲۵ ] [ 8:53 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
ماه عشق است ماه عشاق است ماه دل هاي مست و مشتاق است در ميخانهي کرم شد باز الدخيل اين حریم ِ رزاق است ريزه خوارش فقط نه اهل زمين جرعه نوشش تمام آفاق است بي حساب است فضل این ساقی شب جود و سخا و انفاق است بين دلهاي بيدلان امشب با سر زلف يار ميثاق است شب زلف مجعدش «والّيل» صبح چشمش به عالم اشراق است «قبره في قلوب من والاه» حرمش قبله گاه عشاق است ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۴/۰۱ ] [ 7:30 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دروازه ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام يک آسمان ستارهی آتش گرفته و یک کاروان شراره و غم های ناتمام در این دیار، هلهله و پایکوبی است انگار رسم تسلیت و عرض احترام چشمان خیره و حرم آل فاطمه سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام خاکستر است تحفهی پس کوچه های شهر بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام بر ساحت مقدس لب های پرپری با سنگ کینه سنگدلی می دهد سلام پیشانی شکسته و خونی که جاری است بر روی نی خضاب شده چهرهی امام با کینه علی همهی شهر آمدند بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
[ ۱۳۹۰/۱۰/۰۳ ] [ 7:43 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد همچون درخت روشني در هر کرانه بايد بلرزاني وجود کوفيان را قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم در حسرت پلک کبودت خواهرانه قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه خيره نگردد سوي ما خيره سرانه ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۱۶ ] [ 7:33 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
چشم وا کردم و پرپر شدنت را ديدم نيزه در نيزه غريبانه تنت را ديدم زير پامال کبود سم مرکب ها، نه به روي دست ملائک بدنت را ديدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عمه ميگفت تن بي کفنت را ديدم گيسويت بر سر ني شعر غريبي ميخواند زلف خونين شکن در شکنت را ديدم قاري من سر نيزه ز عجائب گفتي شام، تفسير غريب سخنت را ديدم آه يعقوب شده چشم من از روزي که به تن تيره دلي پيرهنت را ديدم خيزران شيفتهی ساحت لب هايت شد چشم وا کردم و زخم دهنت را ديدم تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود عطر گيسوي تو و ... سوختنت را ديدم [ ۱۳۹۰/۰۹/۱۳ ] [ 8:43 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در راه عشق مقصد آئينه ها يکي ست ميعادگاه و قبلهي اهل ولا يکي ست در سير خلق، راه وصال خدا يکي ست يعني حقيقت نجف و کربلا يکي ست اين دو سپيدهي ازلي نور واحدند از ابتدا حسين و علي نور واحدند الله راز مشترک اين دو رهبر است عرش عروجشان روي دوش پيمبر است خورشيدشان تبسم زهراي اطهر است در دستشان زمام تمامي محشر است از مشرق تجلي توحيد سر زدند از يک افق شبيه دو خورشيد سر زدند ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۱۳ ] [ 8:37 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دل من حالت عجیبی داشت می شنیدم صدای قلبم را چشم من حس بی شکیبی داشت حرمش از ملائکه پر بود انبیا در طواف شش گوشه و ثواب هزار حج را داشت به خدا هر طواف شش گوشه شب جمعه ضریح اطهر او غرق نور حضور فاطمه بود به خودم آمدم و فهمیدم بر لبم این نوا و زمزمه بود: «شب های جمعه فاطمه ، با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا ، گردد به دور خیمه ها گوید حسین من چه شد ، نور دو عین من چه شد ... » ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۱۰ ] [ 8:25 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن من را برای نوکری ات انتخاب کن هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم اما مرا ز گریه کنانت حساب کن من را به حق مادرت ارباب رد مکن امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن اول به دست خالی من یک نگاه ... آه درمانده را اگر دلت آمد جواب کن در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن یک گوشه از تجلی خود را نشان بده یک شب برای عاشق خود فتح باب کن ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۰۸ ] [ 7:32 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
از امام باقـر عليه السلام نقـل شـده اسـت: روزی حضرت على عليه السلام با جماعتی به سرزمین کربلا رسید. آنگاه فـرمود: «قُتـِلَ فِيهَا مائَتـَا نَبِيٍّ وَ مائَتَا سِبْطٍ كُلُّهُمْ شُهَدَآءُ. وَ مَنَاخُ رِكَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَآءَ. لَا يَسْـبـقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ؛ وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ؛ در اينجا دويست پيامبر و دويست نواده پيامبر به قتل رسيـدهاند كه هـمه آنـها شهـيـد هستـنـد. ايـنجـا محـل فرود آمـدن سواران و قتلگاه عاشقان است،شهيدانى كه نه پيشینيان بر آنان سبقت جستهاند و نه آيندگان بـه مقام آنان خواهند رسید». «ابصارالعين في انصارالحسين، ص 22 ؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298» تا خیمهي تقرّب تو پر کشیده ایم تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم با عطر سیب پیرهنت مست می شویم شیدائی قبیلهي عشق و عقیده ایم ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۰۶ ] [ 7:23 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
این روزها غم تو مرا میکشد حسین شب های ماتم تو مرا میکشد حسین تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع هر شب ، محرّم تو مرا میکشد حسین هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی اشک دمادم تو مرا میکشد حسین داغ علی اصغر و عباس و اکبرت غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین بر نیزه در مقابل چشمان خواهری گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین سالار سر بریدهی زینب سرم فدات هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
[ ۱۳۹۰/۰۸/۲۸ ] [ 8:39 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با زخم دل و زخم جبيني ديگر با ناله و آه آتشيني ديگر از ماتم خواهر تو بايد جان داد از راه رسيده اربعيني ديگر * با شيون و اشک و ناله بر مي گردند رفتند چو ياس و لاله بر مي گردند در قافله جاي آفتابي خالي ست افسوس که بي سه ساله بر مي گردند * آن خيمهي بي عمود را برپا کرد يادي ز لب سوختهي سقا کرد در علقه رفته ست سکينه از هوش انگار ضريح ماه را پيدا کرد
***
دارد به دل صلابت کوه شكيب را از لحظه اي كه بوسه زده زخم سيب را
با اقتدار فاطمي خود رقم زده در کربلا حماسهي أمن يجيب را
با كاروان نيزه چهل منزل آمده اين راه پر فراز بدون نشيب را
كوبيد صبح قافله بر طبل روزگار رسوايي اهالي شام فريب را
با خطبه هاي ناله و اشكش غروب ها تفسير كرد غربت شيب الخضيب را
شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق تا ديد روي نيزه نگاه طبيب را
جانش رسيد بر لبش از دست خيزران طاقت نداشت طعنهي تلخ رقيب را
مي ريخت عطر سيب نفس هاي خسته اش در جان باغ وعدهي صبحي قريب را [ ۱۳۸۹/۱۱/۰۴ ] [ 16:34 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در اين غروب غريبي ببين کواکب را به روي ني سر زخميّ نجم ثاقب را بخوان به لحن حروف مقطعه امشب حديث غربت زينب، بخوان مصائب را بخوان «وَلِيُّکُمُ الله» را پناه حرم بگو حکايت اين مردمان غاصب را براي تسليت خاطر «ذَوِي القُربَي» ز تازيانه ي طعنه ببين مواهب را بخوان «لِيُذهِبَ عَنکُم» شکوه غيرت من که دور سازي از اين کاروان اجانب را مسيح خسته ي من ندبه ي أنا العطشان به خون نشانده دل بيقرار راهب را لب مقدس قرآن و خيزران بوسه! و «أم حَسِبتَ» بخوان اين همه عجائب را بيا شبي به خرابه بياوري با خود براي دخترکت ليلةُ الرغائب را هنوز بر لب تو بغض «أيَّ مُنقَلبٍ» به انتظار نشسته غريب غائب را [ ۱۳۸۹/۰۹/۲۴ ] [ 16:50 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
تا باز کرد در دل روضه لهوف را در خون تپيده ديد تمام حروف را مي ديد واژه ها همه فرياد مي زنند داغي عظيم و مرثيه هاي مخوف را مي ديد تيرها که نشانه گرفته اند خورشيد چشم هاي امام رئوف را آمادة هجوم به قلب مطهرش پر کرده اند نيزه به نيزه صفوف را اين دشنه هاي تشنه به تصوير مي کشند بر مشعر الحرام گلويش وقوف را انگار از ضريح تنش باز مي کنند با نعل هاي تازه دخيل سيوف را [ ۱۳۸۹/۰۹/۲۴ ] [ 16:49 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
امام رضا (ع) روز اول محرم به ريّان بن شبيب فرمودند: «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) ...» اى پسر شبيب! اگر خواستي براى چيزى گريه كنى براى امام حسين (ع) گريه كن! ... (بحار الانوار، جلد44،ص286؛ امالي شيخ صدوق، ص130؛ عيون اخبار الرضا ج1، ص299 و ...) در هر مصيبت و محني فَابکِ لِلحُسَين در هر عزاي دل شکني فَابکِ لِلحُسَين در خيمهي مراثي و اندوه اهل بيت قبل از شروع هر سخني فَابکِ لِلحُسَين در مکتب ارادت ابن شبيب ها هم ناله با أبا الحسني فَابکِ لِلحُسَين إن کُنتَ باکياً لِمُصابٍ کَالأنبياء فِي الإبتلاءِ و الحَزن ِ فَابکِ لِلحُسَين شب هاي جمعه مثل ملائک ميان عرش با بوي سيب پيرهني فَابکِ لِلحُسَين در تند باد حادثه اي گر کبود شد بال نحيف ياسمني فَابکِ لِلحُسَين ديدي اگر ميان هياهوي تشنگي طفلي و لب به هم زدني! فَابکِ لِلحُسَين لب تشنه جان سپرد اگر عاشقي غريب يا روي خاک ماند تني فَابکِ لِلحُسَين گرم طواف، نيزه و شمشير و تيرها دور شهيد بي کفني فَابکِ لِلحُسَين در لحظهي تلاوت قرآن که ديده است؟ غرق به خون شود دهني فَابکِ لِلحُسَين با نعل تازه جاي دگر غير کربلا تشييع شد مگر بدني؟ فَابکِ لِلحُسَين رحمي نکرده اند در آن غارت غريب حتي به کهنه پيرهني فَابکِ لِلحُسَين شب هاي جمعه دور و بر قتلگاه عشق با نالهي کبود زني فَابکِ لِلحُسَين [ ۱۳۸۹/۰۹/۱۶ ] [ 6:59 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
شميم عاطفه در کوچه ها رها شده است دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است وزيده در همه جا عطر سيب حضرت عشق قسم به ساحت گريه قسم به ساحت عشق دوباره شوق حرم تا خدا دلم را برد به عرش روشن کرب و بلا دلم را برد دوباره ماه محرم، رسيده ماه عزا غروب غربت جانکاه سيدالشهدا صدا صداي قديمي طبل و زنجير است فضا فضاي صميمي ولي چه دلگير است خروش نالهي حيّ علي العزا در راه دوباره قافلهي روضه هاي ثارالله برات گريه دوباره به چشممان دادند به ما حسينيهي گريه را نشان دادند حسينيه است؟ نه، خيمه؟ نه، کربلا اينجاست مزار خون خدا في قلوب من والاست محرم آمده آقا صدايمان کردي براي عرض ارادت، جدايمان کردي لياقتي بده تا روضه خوان تو باشم عنايتي که فقط در امان تو باشم بگير دست مرا وقت خسته حالي ها پري بده به دلم در شکسته بالي ها مرا به غربت بي انتهاي خود بردي شبي که گوشهي صحن و سراي خود بردي هنوز ندبهي غم در رواق تو جاري است هنوز داغ عطش بين باغ تو جاري است صداي مرثيهي آب آب مي آيد صداي گريهي طفل رباب مي آيد هنوز علقمه لب تشنهي لب سقاست هنوز چشم حرم در مصيبتش درياست اميد اهل حرم مي رود به قربانگاه و يا به سوي منا مي رود ذبيح الله شکسته قلب حرم، يا مجيب مي گويد نگاه خسته اي أين الحبيب مي گويد از آسمان و زمين تير و دشنه مي بارد ز هر کرانه فقط تيغ تشنه مي بارد صداي نالهي أمن يجيب مي آيد صداي روضهي شيب الخضيب مي آيد خميده خواهري انگار مي رود از حال گمان کنم که رسيده حوالي گودال ميان هلهلهي بي امان چه مي بيند؟ ميان نيزه و تير و سنان چه مي بيند؟ نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت هوا ز باد مخالف چو قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد [ ۱۳۸۹/۰۹/۰۴ ] [ 23:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
آماده ايم هستي خود را فدا کنيم آماده ايم بيرق ثارُ اللَّهي به کف در خون ماست غيرت سردار علقمه در جان ماست شوق شهادت إلي الأبد «قالوا بلي» ولايت مولايمان عليست آسودگي ما عدم ماست، موج موج چون کوه در مصافِ ستم ايستاده ايم دشمن به گور ميبرد اين خواب شوم را در ساية نفاق، منافق برنده است فردا چه ايمني ز لهيب جهنم است؟ ديگر مجال رِفق و مدارا گذشته است توهين به سيدالشهدا روز مرگ ماست بايد براي عزت توحيد، سر دهيم! هر کس شود فدايي رهبر مقدس است حالا کنار غربت زينب نشسته ايم
لبيک يا خامنه اي لبيک يا حسين است
حضرت آیت الله حسن زاده آملی بیانات بسیار قابل توجهی در راستای بیان جایگاه والای شخصیت رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای فرموده اند. کلیپ زیر فایل تصویری بیانات ایشان است. حتما ببینید کلیپ تصویری بیانات آیت الله حسن زاده آملی
[ ۱۳۸۸/۱۰/۰۹ ] [ 7:36 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
لبريز آه و ندبه و غم گريه ميکنم شايستة زيارت شش گوشه نيستم تا تلّ زينبيّه و گودال قتلگاه با علقمه، به يادت لبت آب ميشوم حتي اگر که خون بچکد از نگاه من گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
[ ۱۳۸۸/۱۰/۰۴ ] [ 11:39 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
شکر خدا که بوي محرم گرفته ام در کوچه هاي سينه زني دم گرفته ام شکر خدا عبادت من روضه هاي توست در دل دوباره هيئت ماتم گرفته ام گاهي کنار روضه ات از دست مي روم با چشمهاي پر شفق و غم گرفته ام اين آبروي نوکري هيئت تو را از دستمال مشکي اشکم گرفته ام ديگر هراس روز قيامت نمي برم وقتي دخيلي از پر پرچم گرفته ام با تربت تو کام دلم را گشوده اند عمري اگر که بوي محرم گرفته ام گفتم ميان روضه از اعجاز چشمهات ديدم رسيده ام به حوالي کربلات [ ۱۳۸۸/۰۹/۲۲ ] [ 23:31 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
اگه باغ دل پر از جوونه شد اگه دفتر قصیده های دل واسه اینه که دلم دربدره * اگه عمریه که من دربدرم اگه که به شوق گلدستة نور واسة اینه که دل نیست تو دلم * اگه شعله می زنه به جون من اگه با دیدن یک گوشه نگات تو شب غم آخه مهتاب منی * اگه عشق تو بی خونهم می کنه اگه شوق دیدن صحن و سرات آخه تنها عشق تو برام بسه * وقتی که عشق تو اعجاز می کنه وقتی که یه گوشة نگاه تو من چرا آروم بگیرم یا حسین * این شبا که دیدنیه حال من می دونم منو تا معراج حرم دلم از اشک غمت توشه داره * سحر و صفای صحن خلوتش رواقای سرتاسر آینه پوش یاد اون پنجره فولادش به خیر * شب من پر شده از شمیم صبح ببینه پرچم سرخ حرمو دیدنیه شکوه گنبد تو * هوای حرم که دلفریب می شه کی می شه نصیب من زیارتت آخرش منم فدات می شم حسین * وقتی چشم دل می شه باغ بلور به خدا کربلایی می شه دلم عشق تو انیس دیرینة ماست * کاش با اسمت دلمو تکون بدی کاش یه شب برای دل گرمی به ما کی میشه قسمت من کنی حسین * قسمت می دم با اشک و التماس آقا جون با اینکه رو سیاهمو دستمو رها نکن تو مشکلات
[ ۱۳۸۸/۰۴/۳۰ ] [ 13:4 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
خون مي شوند از جگر داغ ، ناله ها خورشيد ها به رنگ شفق در غروب خون بي تاب شير خوارة خود مادران اشك وقتي كه پلك گريه شان زخم مي شود بر روي نيزه ها كه چنين عطر سيب سرخ یعنی براي عرض خوش آمد به كاروان اينجا تمام آينه ها زخم خورده اند اينجا كبوديِّ لب قرآن حكايتي است آخر حديث صبر و حماسه به خط خون [ ۱۳۸۷/۱۰/۲۴ ] [ 1:24 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
وقتش شده كه هستي خود را فدا كنيم تا اينكه نذر روضة خون خدا كنيم وقتش شده كه مثل حسينيه هاي اشك دل را به رنگ پرچم ماه عزا كنيم وقتش شده كه در دلمان با محرمت آقا دوباره هيئت گريه بنا كنيم
چشمي بده كه هر شب روضه به پايتان در آن هزار خيمة ماتم به پا كنيم اشكي بده كه ديدة خود را برايتان تا روز حشر چشمة آب بقا كنيم قسمت شده دوباره شب جمعه يا حسين با نامتان حسينيه را كربلا كنيم يك لحظه هم نمي شود آقا دخيل دل از پرچم سياه عزاي تو وا كنيم با يك سلام ، مي شود از راه دور هم دل را دوباره زائر قبر شما كنيم
[ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ] [ 10:20 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دستمو گرفتی با دستای خالی یادته بخشیدی من و تو صحنت پر و بالی یادته مثل یک مرغ مهاجر توی آسمون صبح پریدم کبوترانه با چه حالی یادته شبشه ی بغض دلم کنار شش گوشة تو می شکست مثل یه کوزه ی سفالی یادته اما حالا منم وخاطره های یک سفر سفری به اوج یک عرش خیالی یادته یه شال مشکی دارم تبرکی از حرمت که محرما می شه دستمال اشک ماتمت ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ] [ 13:25 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |