|
کاروان دل |
همه رفتند و تنها مانده ام من اسیر درد و غم ها و مانده ام من علی اصغر شش ماهه هم رفت ولی از کاروان جا مانده ام من گذشته کار من از صبر و طاقت شده اندوه و داغم بی نهایت ندارم اين قدر طاقت، ببینم به دست عمه زنجیر اسارت اگرچه آخرین یار عمویی ولی نزد خدا با آبرویی دوباره حرمله می آید از راه دوباره روضه ي تیر و گلویی
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۰۸/۲۹ ] [ 8:9 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
حضرت عبدالله بن حسن عليهما السلام که نوجـوانى يـازده سـاله بـود، وقتـی تنهايى عمـويـش را در مـيـان دشمنان ديـد در حالـی که خـون تازه از سر امام جـاری بود، از نـزد اهـل حـرم آمـد تا در كنـار امـام حسين عليه السلام ايستاد. حضرت زينب عليها السلام خواست او را نگهدارد و امـام نيـز فرمـود: «خواهـرم او را نگـهدار». اما او به شـدت خوددارى كـرد و گفـت: «والله لا أُفارق عمِّـی به خـدا سوگند از عمويم جدا نمىشوم». با كاروان حسينى ج4، ص 339
میروم بیقرار و بی پروا میروم لا اُفارِقُ عَمِّی میروم که دلم شده دریا میروم لا اُفارِقُ عَمِّی میروم عاقبت به خیر شوم همدم قاسم و زهیر شوم واپسین لحظه های عاشورا میروم لا اُفارِقُ عَمِّی هر دلی در خروش میآید غیرت من به جوش میآید قد و بالام کوچک است اما میروم لا اُفارِقُ عَمِّی ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۰۹ ] [ 7:24 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
| اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |