کاروان دل |
تسبيح انبياء معظم علي علي ست ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۷/۲۵ ] [ 7:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در روايات ناب معصومين در احاديث نغز اهل ولا شرح نوراني مفاخره ايست آيه آيه تمام نور هدي
روزي از روزها که در صحرا فاطمه با علي سخن مي گفت از کرامات خالق يکتا از عنايات ذوالمنن مي گفت
ناگهان حين خوردن خرما چيد مولا رطب ز باغ جنان نور حق جاري از لبانش شد با گل خنده گفت: فاطمه جان
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۷/۱۵ ] [ 7:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
پیچیده سحرگاه عجب عطر نجیبی رد ميشود از کوچه ي غم مرد غریبی
از وسعت دستان کریمش چه بگویم وقتی همه دارند از این سفره نصیبی
هم آن که دعایش همه نفرین به علی بود هم این که به مولای خودش عشق عجیبی ...
منظومه ي انصاف و وفا را نسروده است جانبخشتر از جود علي هيچ اديبي
سی سال گذشتهست، علی چشم به راهست در عمق نگاهش نه قراری نه شکیبی
او ميرود و ناله ي دیوار بلند است مانده ست دری دست به دامان طبیبی
والشمس! شده غرق به خون چهره ي خورشید والفجر! رسیدهست حبیبی به حبیبی [ ۱۳۹۲/۰۵/۰۵ ] [ 2:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با شوکت بی نظیرش آمد از راه می آید از آسمان و در دستش ماه دیدی که دهان کعبه هم وا مانده لا حول ولا قوة الا بالله * از جلوه ی نور ازلی می گویم از ساحت آن صبح جلی می گویم عمریست که مشغول عبادت هستم هر شام و سحر علی علی می گویم ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۳/۰۱ ] [ 7:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
امام رضا عليه السلام فرمود: «كمال الدين ولايتنا و البرائة من عدونا» كمال دين، ولايت ما و برائت از دشمنان ماست. *** تا حب علي بُوَد جواز جنت در هر نفسي هست دو شکر نعمت با هر دم خود بر او فرستم صلوات با بازدمم به دشمنانش لعنت *** در خط ولايت ولي اللّهم با نور علي شده منور راهم مانند دو بال است براي شيعه الحق که تولا و تبرا با هم
[ ۱۳۹۱/۱۱/۰۱ ] [ 0:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
تو همان کوثر کثيري که با حق آنقدر هم مسيري که رستگاري ما فقط با توست و تويي بهترين اميري که هل أتي شرحي از کرامت توست من همانم همان اسيري که به نگاهت پناه آورده و تو مولاي دستگيري که دست من را رها نخواهي کرد آري آنقدر سر به زيري که باور تو براي ما سخت است تو هماني همان دليري که ضربه هايش به روز بدر و حنين افضلٌ من عبادت الثقلين ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۸/۱۱ ] [ 8:50 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
از لطف و دستگیری تو حرف می زنم از شیوهٔ امیری تو حرف می زنم از وصله وصله هاي رداي خلافتت مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم از سفره های نیمه شبت در خرابه ها از کهکشان شیری تو حرف می زنم بر شانهٔ تو جای یتیمان کوفه بود از اوج سر به زیری تو حرف می زنم از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم از بیست سال خانه نشینی و بی کسی از غربت غدیری تو حرف می زنم ديگر نفس به سينهٔ من حبس مي شود وقتی که از اسیری تو حرف می زنم داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند هر چه که از دلیری تو حرف می زنم از کوچه ها و روضهٔ يار جوان تو از ماجراي پیری تو حرف می زنم دستان حيدري تو را صبر بسته بود آنروز اگر که پهلوي مادر شکسته بود [ ۱۳۹۱/۰۵/۱۸ ] [ 9:25 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
قلب تو از اين زمانه ديگر سیر است آوازه ي غربت تو عالمگیر است می خواند خطابه اشک هایت هر روز در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است
*** مراثي حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) در کاروان دل:
[ ۱۳۹۱/۰۵/۱۶ ] [ 7:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در لحظات آخر عمـر شـريف حضـرت زهـرا عليها السلام امـام علـي عليه السلام او را صـدا مي زد امـا پاسـخي نمي شنيد: «يَـا فَـاطِمَـةُ كَلِّمِـينِـي فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طَالِب؛ اى فاطـمه، با من سخن بگو! من پسر عمـوى تو علـى بـن ابـى طالـب هستم». فاطمه چشمان خود را باز كرد آنگاه هردو گريستند. بحارالانوار ج43، ص178 جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی بسته ست جان من به پلک نیمه جانت می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی از غصه هایت با علی هم درد دل کن ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد جان شهید کربلایت کَلِّمینِی ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۲/۰۵ ] [ 7:48 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
سلمان فارسي مى گوید: سه شب پی در پی امام على عليه السلام حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را سوار بر مرکبی نمود و دست حسنین عليهما السلام را گرفت، و هیچ یـك از اهل بـدر از مهاجـرین و انصار را باقى نگذاشـت مگر آنكه به خانه هایـشان آمد و حقّ خـود را برایشـان یـادآور شـد و آنـان را بـراى یارى خویش فرا خواند. ولـى جـز چهـل و چهـار نفر، كسى از آنان دعوت او را قبـول نكـرد. وقتـى صبـح شـد جز من و ابوذر و مقداد و زبیر كسى از آنان سر قرار نیامد. اسرار آل محمد ص 222
مادرم! این همه بلا سخت است به خدا شرح ماجرا سخت است گفتن از روضهي تو آسان نیست شرح آن کار روضه خوانان نیست چشمی از داغ خونفشان باید گریهي بی امان تلاطم اشک مدد از صاحب الزمان بايد کاش اين فاطميه مادر جان گره از کار عشق وا مي شد روضه خوان صاحبِ عزا مي شد يوسف تو ز راه مي آمد با دلي غرق آه مي آمد
مادرم! اين همه بلا سخت است فهم داغت براي ما سخت است گفتن از داغ کوچه آسان نيست آه سيلي بي هوا سخت است در و ديوار را نمي گويم نيستم من حريف اين روضه کشته من را رديف اين روضه داغ مسمار را نمي گويم زود بايد ز روضه ها رد شد شرح آن کار روضه خوانان نيست
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۲/۰۲ ] [ 8:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
ثُمَّ أَمسَكَهُمَا خَالِدٌ وَ سَاقَهُمَا ... وَ مَن مَعَهُ سَوقاً عَنِیفاً وَ اجتَمَعَ النَّاسُ ینظُرُونَ وَ امتَلَأَت شَوَارِعُ المَدِینَـةِ بِالرِّجَالِ وَ رَأَت فَاطِمَـةُ مَا صَنَـعَ ... فَصَرَخَـت وَ وَلوَلَـت؛ آن ملعون و همـراهـانـش، عـلـی عليه السـلام و یارانـش را بـا خـشـونت می کشیدند، کوچه های مدینه پر از جمعیت بود، همـه در آنجا حاضر بودند و نگاه می کردند، از آن طرف فاطمـه عليها السلام ناله سر می داد و کمک می طلبید، اما کسی به یاری او و مولایش نشتافت. بحار الانوار، ج28، ص323؛ النص و الاجتهاد ص21
چندی ست که زندگی برایت زهر، است چشمان تو با خوشی و خنده قهر است آن روز کسی به یاری تو نشتافت خونت به خدا به گردن این شهر است
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۱/۳۱ ] [ 8:9 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
حضرت فاطمه سلام الله عليها خطاب به غاصبان خلافت فرمود: حتى شـما آن مقدار درنگ و تأمل نكرديد تا اسب سركش خلافت رام گردد و تسليمتان شود كه به راحتى بتوانيد از آن سوارى بگيريد و كينه و نفرتتان فروكش كند. نداى شيـطان فريبكار را لبّيك گفتيد و به خاموش ساختن آيين حق و ديـن نورانى و از ميان برداشتن سنّت پيامبر برگزيده كمر بستـيد. ما چارهاى جز شكيبايى نديديم، و همچون خنجر به گلو فرو رفته و تيغ برّان بر دل نشسته سكوت نموديم. فرازي از خطبهي فدکيه، بحارالانوار، ج43 شیطان به روی منبر و دورش جسورها بیست و سه سال طی شده اما نداشتند چشمی برای دیدن خورشید، کورها این ادعای فضل و شرافت چه مضحک است از نسل بي اصالت زنده به گورها حالا به پاي قتل سليمان نشسته اند در بازي زمانهي نامرد مورها حالا که وقت، وقتِ دفاع از ولايت است خالي شده ست معرکه ها از حضور ها ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۱/۳۰ ] [ 8:51 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
حضرت زهرا عليها السلام در خطبه اش فرمود: فَجَعَلَ اللَّه طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلفُرقَة؛ خداوند متعال اطاعت از ما (اهل بيت) را سبب حفظ نظام اجتـماعـي قرار داد و امامـت ما را مانـع از هـم گسيختگي (و عامل اتحاد) جامعه مقرر فرمود. الاحتجاج ج1 ص99
آن روز صريح و منجلي مي گفتي از سرّ حمايت از ولي مي گفتي پهلوي تو را شکسته بودند اما در هر دم و بازدم علي مي گفتي
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۱/۲۹ ] [ 7:58 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
حضرت فاطمه سلام الله عليها زهرا فرمود: ان السّعيد، کل السّعيد، من احب علياً في حياته و بعد موته؛ همانا سعادتمند به معناي واقعي و حقيقي کسي است که علي بن ابي طالب را در دوران زندگي و پس از مرگش دوست داشته باشد. ينابيع المودة ج1 ص376 در کوچه پا به پاي علي، يا علي مدد جان ميدهم براي علي، يا علي مدد وقت ظهور سرّ فديناه آمده کوچه شده مناي علي، يا علي مدد قامت خميده در وسط کوچه مي شوم طوفان لافتاي علي يا علي مدد مولاي من امام من آقاي من عليست حيّ علي الرّضاي علي، يا علي مدد شمشير روي رهبر من ميکشند؟ آه سر ميدهم به جاي علي، يا علي مدد دستم شکست و دست علي را گشوده ام من ميخرم بلاي علي، يا علي مدد ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۱/۲۸ ] [ 8:9 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
امام هادي عليه السلام هنگام زيارت امير مؤمنان عليه السلام فرمود: السَّلَامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ أَنتَ أَوَّلُ مَظـلُومٍ وَ أَوَّلُ مَن غُصـِبَ حَقَّهُ صَبَرتَ وَ احتَسَبتَ حَتَّى أَتَاكَ اليقِـين؛ سـلام بر تو اي ولـي خـدا، تو نخستين مظلومي و نخستين کسي بودي که حقش را غصب کرده اند. شکيبايي ورزيدي و به صبر خويـش پاداش جسـتي تا مرگ تو را دريافت. الکافي ج4 ص569 مولاي جوان بگو که پيري سخت است بر مردم بي وفا اميري سخت است خون شد جگر صبر ميان کوچه در اوج دلاوري اسيري سخت است ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۱/۲۷ ] [ 7:55 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با آنکه استقامت تو فرق مي کند اين روزها حکايت تو فرق مي کند اينجاست درد، دشمنت آخر غريبه نيست بعد از رسول، غربت تو فرق مي کند دستان حيدري تو را صبر بسته است با ديگران اسارت تو فرق مي کند دستي که روي فاطمه ات را نشانه رفت فهميده بود غيرت تو فرق مي کند سیلی به روی ام ابیها تو را شکست آقای من! مصيبت تو فرق مي کند گفتند بعد فاطمه از پا فتاده اي حق داشتي امانت تو فرق مي کند * سي سال پيش! اين در و ديوار شاهدند اصلاً شب شهادت تو فرق مي کند [ ۱۳۹۱/۰۱/۲۰ ] [ 8:25 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در راه عشق مقصد آئينه ها يکي ست ميعادگاه و قبلهي اهل ولا يکي ست در سير خلق، راه وصال خدا يکي ست يعني حقيقت نجف و کربلا يکي ست اين دو سپيدهي ازلي نور واحدند از ابتدا حسين و علي نور واحدند الله راز مشترک اين دو رهبر است عرش عروجشان روي دوش پيمبر است خورشيدشان تبسم زهراي اطهر است در دستشان زمام تمامي محشر است از مشرق تجلي توحيد سر زدند از يک افق شبيه دو خورشيد سر زدند ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۱۳ ] [ 8:37 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
گم می شود در غربت شب های کوفه در لابلای نخلها، تنهای کوفه کوه است کوه اما دگر از پا نشسته سر می کند در چاه غم دریای کوفه خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ خسته شده از شاید و امای کوفه با نان و خرما می رود کوچه به کوچه اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ... جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟ ای وای از نامردمان ای وای کوفه ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۵/۲۸ ] [ 21:50 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
آئینه ای و سهم دلت آه می شود وقتی که هم نوای غمت چاه می شود غرق عزاي فاطمه هستي هنوز که اينقدر ناله هاي تو جانکاه می شود در چشمهات طاقت ماندن نمانده است شب رفتني شده ست و سحرگاه مي شود خون سرت دهد به زمين باز آبرو وقت ظهور سرّ فدیناه می شود ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۵/۲۸ ] [ 21:47 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
چشمهايش پر از تبسم بود چشم نه آسمان هفتم بود آسمان نه، شکوه اين خلقت در طلوع نگاه او گم بود جبرئيل نگاه او هر شب با خداوند در تکلم بود تا سحر گونه هاي نمناکش روي سجاده در تيمم بود واژه هايم حکايت مردي ست که دلش بيقرار مردم بود نان جو خورد و سفرهی دستش وقت اطعام دشت گندم بود پدر مهربان اين عالم ريزه خوارش هزارها حاتم ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۵/۲۸ ] [ 21:45 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
![]() پیامبر اکرم (ص) فرمود: ذِكرُ عَلِيٍّ عِبَادَة؛ ذکر (یاد) علی (ع) عبادت است. كشف اليقين ص: 450 در عرش به آوای جلی می گویند از جلوهی نور ازلی می گویند امشب ملکوتیان سماعی دارند تا صبح علی علی علی می گویند پیوست1: مولا برای از تو سرودن غزل کم است پیوست 2: من همان زائری که می دانی پیوست 3: تپش نبض حیات و هستی با شروع تو
[ ۱۳۹۰/۰۳/۲۴ ] [ 19:8 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين علي(ع)
سجده و اشک و استغاثه علي شرف و عزت و حماسه علي هر چه خوبي که آفريده خدا همه يک جا شده خلاصه: علي
![]()
[ ۱۳۸۹/۰۸/۳۰ ] [ 8:40 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
مي رود سمت مسجد کوفه با دلي خسته از زمانهي خود خسته از کوفيان و بي دردي غرق اندوه بي کرانهي خود مي رسد با دل پر آشوبش مرد غربت ، انيس سجاده همدم چشمهاي بارانيش مي شود چشم خيس سجاده رنگ دلتنگي شفق دارد سالها آفتاب چشمهانش مصحف غربت و غم و درد است صفحه صفحه کتاب چشمانش گريه هاي شبانهي او را گونهي خيس ماه مي داند شرح سي سال بي کسي اش را دل بي تاب چاه مي داند سر خود را شب پريشاني مي گذارد به دوش نخلستان مي شود سوگوار چشمانش ديدهي گريه پوش نخلستان مي رود سمت مسجد کوفه تا که با عشق بي حساب شود مي رود تا محاسن خورشيد بين محراب خون خضاب شود مي رود تا که مستجاب شود ندبه هاي شبانه اش حالا مي رود تا خداي خوبيها مرتضي را بگيرد از دنيا بين محراب اشک و دلتنگي موسم آخرين سجود آمد ناگهان مثل صاعقه ، تيغي بر سر آسمان فرود آمد سجدهي تيغ و ابروي خورشيد باز شق القمر شده انگار بين محراب فرق کعبه شکافت شب مولا سحر شده انگار شوق پرواز بال و پر مي زد در تپش هاي چشم کم سويي آمد از آسمان به دنبالش بيقرار شکسته پهلويي در کنار غروب چشمانش آه سعي طبيب بي معناست سالها بي قرار رفتن بود بعد زهرا شکيب بي معناست راوي سالها پريشاني ست گيسويي که چنين سپيد شده در دل کوچه هاي دلتنگي سالها پيش از اين شهيد شده هر گز از ياد او نخواهد رفت سورهي کوثر و در و ديوار آتش و تازيانه و سيلي غنچهي پرپر و در و ديوار دست او بسته بود اما ديد گل ياسش به يک اشاره شکست در هجومي کبود و بي پروا دست و پهلو و گوشواره شکست رفت و دلخستگان اين عالم در غم غربتش سهيم شدند و يتيمان شهر دلتنگي بار ديگر همه يتيم شدند [ ۱۳۸۹/۰۶/۰۴ ] [ 23:52 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
فراز اول: طلوع عشق تپش نبض حيات و هستي با شروع تو نديده خورشيدي رو کسي پيش از طلوع تو اولين ستارهٔ آسمون خدا تويي اولين هم سفر خاتم الانبيا تويي وقتي از اسم خدا گرفته مي شه نام تو يعني جز خدا کسي نمي دونه مقامتو وقتي خونهٔ خدا معطر از خاک پاته يعني از روز ازل خود خدا خاطر خواته اولين ذکر لبش قد أفلح المؤمنونه حامي دين رسوله اولين مسلمونه أفضل العبادته زيارت روي علي بهترين حبل المتينه تار گيسوي علي زمين و زمون و عرش و آسمون به نام تو همهٔ کون و مکان ملک علي الدوام تو خدا خونهٔ خودش رو کرده نذر مقدمت واشده ديوار کعبه هم به احترام تو تموم عمر تو عشق و عزت و بزرگيه درس آزادگيه صبر تو و قيام تو چه نيازي به جواب سلام مردم شهر وقتي که خود خداست منتظر سلام تو مي درخشه خطبه هات شبيه قرآن خدا جاريه تو قلب تاريخ تا ابد کلام تو تنها را ه وصال مدينة العلمه علي خورشيد کرامت و معرفت و حلمه علي ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۸۸/۰۶/۱۷ ] [ 2:28 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |