کاروان دل |
دلی آواره آوردم کنارت کنار آستان پر غبارت نگاهی کن که باشد قلب من هم یکی از یا کریمان مزارت * فرات خون شده چشم تو سی سال میان روضه ها می رفتی از حال دل تو هروله می کرد یک عمر میان خیمه گاه و تلّ و گودال [ ۱۳۹۲/۰۹/۰۶ ] [ 11:56 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نور حق می دمد از مشرق سجادهی تو چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو
می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت آنکه از روز نخستین شده دلدادهی تو
زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند از زلالی مي و روشني بادهی تو
هر کسي معجزهی چشم تو را باور کرد مي شود بنده ولي بندهی آزادهی تو
با کرامات نگاهت دل هر عاشق را می برد سمت خدا روشنی جادهی تو
آمدي تا به جهان نور يقين برگردد نور ايمان و سعادت به زمين برگردد ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۲/۰۳/۱۸ ] [ 9:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
بیاور با خودت نور خدا را تجلی های مصباح الهدی را به پا کن کربلایی در دل ما تو که تا شام بردی کربلا را به پا شد شور محشر خطبه می خواند به خود لرزید منبر خطبه می خواند شکوهش کوفه را در هم فرو ریخت همه گفتند حیدر خطبه می خواند غروب قافله یادت نمیرفت صدای هلهله یادت نمیرفت گلو و چشم و قلبت سوخت عمری سه تیر حرمله یادت نمیرفت
***
بخوانيد: + وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً + رحمت واسعه ات دست مرا میگیرد [ ۱۳۹۱/۰۹/۱۸ ] [ 8:5 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
مصیبت، طاقتش را سر می آورد که با خود یک دل پرپر می آورد از آن تن های غرق خون! بمیرم هزاران تیر باید در می آورد تنت خورشیدِ دشت کربلا بود نه غسل و نه کفن در خون رها بود بگو ای زینت دوش پیمبر کجا شایسته ي تو بوریا بود؟ چه باید کرد با این خون جاری تن خورشید و صدها زخم کاری به روی خاک گفتم صورتت را ... الهی من بمیرم سر نداری [ ۱۳۹۱/۰۹/۰۶ ] [ 18:18 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
ماه عشق است ماه عشاق است ماه دل هاي مست و مشتاق است در ميخانهي کرم شد باز الدخيل اين حریم ِ رزاق است ريزه خوارش فقط نه اهل زمين جرعه نوشش تمام آفاق است بي حساب است فضل این ساقی شب جود و سخا و انفاق است بين دلهاي بيدلان امشب با سر زلف يار ميثاق است شب زلف مجعدش «والّيل» صبح چشمش به عالم اشراق است «قبره في قلوب من والاه» حرمش قبله گاه عشاق است ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۰۴/۰۱ ] [ 7:30 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
فراز اول: جذبه هاي عرفاني آسمان را به خاک ميآري با همان جذبه هاي عرفاني ولي از ياد مي بري خود را دم به دم در شکوه رباني با خودت يک سحر ببر ما را تا تجلي روشن ذاتت دلمان را تو آسماني کن با پر و بالي از مناجاتت تربت کربلاست تسبيحت همدم ندبه هات سجاده بيقرار است گريه هايت را که بيفتد به پات سجاده غربتت را کسي نمي فهمد چشم هايت چقدر پُر ابر است آيه آيه صحيفه ات ماتم جبرئيل نگاه تو صبر است
ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۰/۰۹/۲۷ ] [ 7:31 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
با بي کسي و غربت و غم مي سازيم با شيون و آه دم به دم مي سازيم سوگند به آن چهار قبر خاکي يک روز برايتان حرم مي سازيم [ ۱۳۹۰/۰۶/۱۴ ] [ 14:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
هنگامي که از امام سجاد (ع) سؤال کردند در اين سفر کجا از همه بيشتر به شما سخت گذشت،امام فرمودند : الشام ، الشام ، الشام. (سوگنامه آل محمد، ص408؛ ناسخ التواريخ، ص304) ذکر مصيبت ميکند: الشام الشام منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را موي سپيد و چهره اي در هم شکسته هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد قرآن پرپر روي نيزه غربتت را قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس کنج تنوري حنجري آتش گرفته
[ ۱۳۸۸/۱۰/۲۰ ] [ 17:48 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
از روزهاي قافله دلگير ميشوي هر روز چند مرتبه تو پير ميشوي؟ در شام شوم قوم خيانت چه مي كشي؟ كز روشناي عمر خودت سير ميشوي زخمي ست لحظه هاي تو مانند پيكرت از بس اسير طعنة زنجير ميشوي آيات صبح از لب قرآن شنيدني ست در كوچه هاي شام كه تكفير ميشوي خون جگر كه ميخوري از دستِ درد و داغ بي تاب بغضهاي گلوگير ميشوي با آه آهِ روضة ما اي امام اشك در هر نگاه آينه تكثير ميشوي خون گريه ميشوي تو و تا آخر الزمان از چشمها هميشه سرازير ميشوي [ ۱۳۸۶/۱۱/۱۶ ] [ 14:55 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |