|
کاروان دل |
دل من! در هوای مولا باش یار بیادعای مولا باش گر نشد یاورش شوی همه عمر گاه گاهی برای مولا باش به گدایی تو هر کجا رفتی یک سحر هم گدای مولا باش دست من! دستگیر مردم باش پینهي دستهای مولا باش پهن کن سفرهای برای یتیم مستمند دعای مولا باش پا به پایش اگر نشد بروی لاأقل ردپای مولا باش جان من! تا که در بدن هستی باش اما فدای مولا باش بندگی کن به راه و رسم علی عبد! عبد خدای مولا باش ای نَفَس! میروی به سینه برو چون برآیی صدای مولا باش از یمن، از دمشق و غزه بگو شیعهی زخمهای مولا باش خار در چشمهای مولا بود چشم من! در عزای مولا باش... 21رمضان1394 [ ۱۳۹۴/۰۴/۱۸ ] [ 21:53 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
عمري گذشت و کوچه کوچه دربدر بودم آوارهاي از بادها آوارهتر بودم يک عمر مثل يک غريبه زندگي کردم از بسکه از حال دل خود بيخبر بودم هر شب من و دلواپسي، هر شب من و حسرت تا صبح در تنهايي خود غوطهور بودم دل بستم اين دلبستگي بيچارهام کرده اي کاش در دنيا فقط يک رهگذر بودم از دست دنيا اين همه بازي نميخوردم آري! اگر در فکر دنياي دگر بودم ناگاه وقت رفتن است و آه دلتنگم اي کاش گاهي هم به ياد اين سفر بودم چشم انتظاري ماند و من، تا آخر اين راه يک عمر از حال عزيزم بيخبر بودم... [ ۱۳۹۴/۰۴/۱۱ ] [ 11:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
| اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |