|
کاروان دل |
دلتنگ و غريب و جان به لب رفتي تا ... خورشيد علي نيمهي شب رفتي تا ... قلب تو ز بغض عدّه اي مالامال ای رحمت محض! با غضب رفتی تا ...
... تا آن مه غائب از نظر برگردد با داغ هزار خون جگر برگردد تا منتقم خون تو و فرزندت یک جمعه غروب از سفر برگردد [ ۱۳۹۱/۰۲/۰۸ ] [ 4:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
| اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |