کاروان دل |
آئینهي تجلی اسماء ایزد است اين بانويي که روي لبش ذکر أشهد است صبرش سرآمده دگر از دست این دیار با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است با تازیانه ها به تسلایش آمدند دوران رنج و غربت آل محمد است جان میدهد برای غریبی مرتضی اندوه و بیکسی خودش گرچه بیحد است این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست شوق زيارت پدر و غربت علي حالا ميان رفتن و ماندن مردد است [ ۱۳۹۱/۰۲/۰۳ ] [ 7:49 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |