|
کاروان دل |
من را هميشه خواندي و نشناختم تو را از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را اين بندهی اسير معاصي و نفس را از درگهت نراندي و نشناختم تو را بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی با من هميشه ماندي و نشناختم تو را بر خوان رحمت و کرم و استجابتت عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را بر جان من چشاندي و نشناختم تو را با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا تا کربلا رساندي و نشناختم تو را [ ۱۳۹۰/۰۸/۱۰ ] [ 8:7 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
| اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |