کاروان دل |
در نگاهت غروب دلتنگي آسماني پر از شفق داري گرد پيري نشسته بر رويت اي جوان غريب حق داري همدم لحظه هاي تنهائيت مي شود اشكهاي پنهاني تب محراب و بغض سجاده تا سحر سجده هاي باراني خاطري خسته و پريشان از شهر دلگير سايه ها داري ماه غربت نشين سامرّا در دل خود گلايه ها داري ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۱۰/۲۸ ] [ 8:12 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
(به بهانه ۵ ربيع الاول، روز وفات حضرت سکينه بنت الحسين عليهما السلام)
دلش را داد دست آسمان ها که نامش زنده مانده در زمان ها بده یک جرعه از صبر سکینه خداوندا به ما در امتحان ها
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ ] [ 12:54 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
امام صادق علیه السلام در باره آیه «وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت بِأَی ذَنبٍ قُتِلَت؛ روز قیامت از كسى كه بخاك سپرده شده سؤال مي شود به چه جرمى كشته شده است؟» فرمود: اى مفضل به خدا قسم این «موؤده» و به خاك سپرده شده، محسن فرزند حضرت فاطمه علیها السلام است. مهدى موعود، ترجمه جلد 13 بحار، ص: 1175 معصوم ترین صبح سپیدی محسن آن روز کبود را ندیدی محسن در راه علی حق بزرگی داری الحق که تو اولین شهیدی محسن * با ضرب در سوخته ماهم را کشت در آتش و خون نور نگاهم را کشت فریاد بزن «بأیّ ذنب ٍ قُتلت» ای وای که طفل بی گناهم را کشت * در کوچه به پا کرد دوباره محشر با مادر دلسوخته، یاس پرپر آن روز اگر مجال صحبت میداشت می گفت چنان فاطمه : حیدر حیدر * ای مونس داغهای من محسن جان ای یاور با وفای من محسن جان با سرخی خون من و تو حق برپاست قربانی کربلای من محسن جان [ ۱۳۹۱/۱۰/۲۴ ] [ 7:0 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
در کمند نگاه تو قلبم مثل آهو به دام افتاده يا شبيه کبوتري خسته که به پاي امام افتاده من اسيرم اسير اين مرقد خاک من با غمت سرشته شده من کبوتر کبوتر مشهد رزق من در حرم نوشته شده با کرامات چشم تو ديگر کي گرفتار درد و غم هستم جزء عمرم نمي شود محسوب لحظاتي که در حرم هستم ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۱۰/۱۸ ] [ 9:34 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
حرف هايي نگفتني دارد لحظه لحظه غروب چشمانت رواي زخم هاي کهنه ي توست اشک هاي بدون پايانت شدت غم چه بيکران کرده آسمان دل وسيعت را غير زينب کسي نمي فهمد راز شب گريه ي بقيعت را بين اين مردمان بي غيرت سهم آئينه ي دلت آه است دم به دم روي منبر خورشيد صبّ مولا چقدر جانکاه است ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۱۰/۱۸ ] [ 9:31 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
ملکوت نگاه بارانيت راوي يک مدينه اندوه است سالياني است از غم غربت خاطر خسته ي تو مجروح است اين اهالي ظلمت دنيا مردمان قبيله ي وهمند در سلوک هدايت و رحمت اشتياق تو را نمي فهمند بي کسي خو گرفته بود آقا با اهالي شِعب دلتنگي مي شکستي چنان غريبانه در حوالي شعب دلتنگي ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۹۱/۱۰/۱۸ ] [ 9:29 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دلِ خون، حالِ خسته، اشکِ جاری غریبی، بی پناهی، بی قراری اسارت، آه غربت، روی نیلی چهل روز و هزاران یادگاری نگاه ابری اش دارد زمینه شده دلتنگ مهتاب مدینه پس از یک اربعین، سر باز کرده کنار علقمه بغض سکینه نوای ناله و غم ها رقیه گرفته کاروان دم: یا رقیه رسیده اربعین بی قراری همه برگشته اند اما رقیه ...
***
بخوانيد: [ ۱۳۹۱/۱۰/۱۲ ] [ 8:17 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نُه دي نور ايمان منجلي بود نُه دي ذکر لبها يا علي بود نُه دي روز مرگ اهل فتنه نُه دي روز بيعت با ولي بود * نماد صبر و عزت بود آن روز شکوه استقامت بود آن روز تمام نقشه ها شد نقش بر آب تجلي بصيرت بود آن روز * نُه دي روز حق، روز خدا بود شکوه غيرت اهل ولا بود دم «يا ليتنا کنّا معک» داشت نُه دي «کل ارض کربلا» بود [ ۱۳۹۱/۱۰/۰۷ ] [ 12:42 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
نگاه دشت خیره سوی نیزه چه غوغایی شده پهلوی نیزه فدای چشم های بیقرارت نگاهی کن به من از روی نیزه نگاهت دارد اعجاز مسیحا قیامت می کند صحرا به صحرا بخوان قرآن به روی نیزه و بعد ببین تازه مسلمان های خود را نه فریاد و نه شیون حرف می زد شبیه روز ، روشن حرف می زد چه از خورشید می فهمد مگر شام؟ نگاهت با دل من حرف می زد [ ۱۳۹۱/۱۰/۰۵ ] [ 8:58 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |