کاروان دل |
دستمو گرفتی با دستای خالی یادته بخشیدی من و تو صحنت پر و بالی یادته مثل یک مرغ مهاجر توی آسمون صبح پریدم کبوترانه با چه حالی یادته شبشه ی بغض دلم کنار شش گوشة تو می شکست مثل یه کوزه ی سفالی یادته اما حالا منم وخاطره های یک سفر سفری به اوج یک عرش خیالی یادته یه شال مشکی دارم تبرکی از حرمت که محرما می شه دستمال اشک ماتمت ادامه شعر را از دست ندهيد [ ۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ] [ 13:25 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
دو روزه فرصت عمری که زندگی نام است گر از هوس گذری بی ملال می گذرد * ز سیر عالم دل غافلیم ، ور نه حباب سری اگر به گریبان فرو برد دریاست * مکن گردن فرازی تا نسازد دهر پا ما لت که نی آخر به جرم سر کشی ها بوریا گردد جناب بیدل دهلوی [ ۱۳۸۵/۰۹/۱۶ ] [ 21:40 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |