|
کاروان دل |
شکسته از غم اين روزگار ميآيم پر از تلاطم غم، بيقرار ميآيم به پاي بوسي دريا، به محضر خورشيد شبيه قطره شبيه غبار ميآيم شهود اشک و تماشاي آه و آئينه ست به شوق رؤيت اين جلوه زار ميآيم چقدر تشنة صبح زيارتش هستم چهل شب است که من روزه دار مي آيم دوباره جمعة سردي گذشت اما باز ... وَ با حقيقت تلخي کنار ميآيم □□□ ز جمکران خيالش جدا نخواهم شد که آفتاب شب انتظار مي آيد به روي بيرق او نقش يا لثارات است ز سمت سرخي مشرق سوار مي آيد بگو به دشمن مولا، بگو به بد عهدان عزيز فاطمه با ذوالفقار مي آيد [ ۱۳۸۹/۰۴/۳۰ ] [ 11:9 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
| اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |