کاروان دل |
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آموخت زینب به لب های تو می زد چوب ، بوسه به پیش چشم تو می سوخت زینب فدای ذکر یارب یا رب تو چه اشکی دارد امشب زینب تو به لب آورده جان کاروان را به هر چوبی که می زد بر لب تو تمام روضه آن شب بر ملا بود گمانم کربلا در کربلا بود بمیرم بوسه های خیزرانی فقط یک روضه ي طشت طلا بود
***
بخوانيد:
[ ۱۳۹۱/۰۹/۲۶ ] [ 7:26 ] [
یوسف رحیمی ]
[
]
|
|
اي با شکوه از تو سرودن سعادت است * اين شعرها بهانهي عرض ارادت است |